دو ماهیست که مادر و پدرم به دیدار ما آمدهاند. وقتی فرودگاه به استقبالشان رفتیم، دلم شکست. بعد از چند سال هر دو را سالخوردهتر دیدم همراه با خستگی سفر که خودش را در لابهلای لرزش دست مادر هفتاد و شش ساله و خمیدگی پدر هشتاد و یک ساله پنهان کرده بود. حالا حدود یک ماه دیگر فرصت دارم تا دیداری دیگر. شبها بیخوابند و روزها خسته. بعد از ظهرها را به تماشای اخبار میگذرانند. سرمای بیرون و جسم دردمند مادر، امکان تفریح خارج از خانه را کمتر کرده و اخبار، بخشی از سرگرمی پدر و مادر است. اخباری که از آن گریزانم، نه به دلیل شنیدن تلخی آنچه بر انسان میرود که از واقعیت آن گریزی نیست بلکه به خاطر سمت و سوی رسانهها بر اساس سود و مواجبشان. به سختی میشود اخبار منصفانهای پیدا کرد به خصوص این روزها که غزه و اسرائیل محل عقدهگشایی متخصصانیست که تنها مبنعشان یا حکومت است و یا رسانههای این طرف آب.
فضای مجازی هم پر است از این اخبار و هر کس ساز خود را میزند و من با خودم فکر میکنم آیا این دنیای ماست که در آن زندگی میکنیم یا دنیایی که برای نحوهی تفکرمان، شیوهی زندگی و اظهار نظرمان، غذا خوردن و تفریح کردنمان و حتی استراحت و خصوصیترین روابطمان بدون آنکه متوجه بشویم برنامه ریزی میکنند. ما دنیای چه کسانی را زندگی میکنیم؟
مادرم اخبار را که میشنود صورتش آهسته آهسته جمع میشود، فشارش بالا میرود و زیرنویسها را با صدای بلند میخواند و آهی میکشد. میگویم بهتر است خودت را جور دیگری سرگرم کنی که اذیت نشوی. به نشانهی تایید سرتکان میدهد و به تبلتش پناه میبرد. به جستجوی خوب و بد داروها و مواد غذایی میپردازد و سیل متخصصان قلابی و پزشکان کت سفید بر صفحهی نمایش جاری میشوند. گاهی با صدای بلند به آنچه میخواند اشاره میکند. گوشی هدفون را که برای فرار از صدای اخبار تلویزیون برگوش گذاشتهام به کناری زده و آرام میگویم در آن دنیای مجازی سرگردان نمیشود به منابع این اطلاعات اعتماد کرد. اگر سوال پزشکی داری از متخصص بپرس، از دکترت. اما انگار تاثیر فضای مجازی بیشتر از کلام من است.
پدرم میگوید تبلیغ فلان کاپشن را در اینستاگرام دیدهای؟ پاسخ میدهم بعضی چیزها را میشود آنلاین خرید آن هم از فروشگاههای آنلاین مطمئن که امکان بازپس فرستادن باشد اما هر جایی و هر چیزی را نه. مثلا همین کاپشن را که انقدر زیبا و گرم به نظر میرسد به دستت که میرسد احتمالا جنس دیگریست. سری به نشانهی تایید تکان میدهد و به سراغ تبلیغ بعدی میرود و یک ساعت بعد در مورد مبل و کفش و … میپرسد. مگر میشود از این دنیای رنگارنگ و دروغین تبلیغات مجازی و رسانهای فرار کرد. هر چه کنی در جایی حتی روی بیلبورد سر چهارراه یا بر دیوار اتاقک قطار خود را به نمایش میگذارند.
پدر و مادرم در چشم برهمزدنی بازخواهند گشت به سرزمینی که دوستش دارم و امکان بازگشت نیست. به جای خالیشان فکر میکنم و روزهایی که نیستم تا دست مادرم را به آرامی ببوسم و فشارش را اندازه بگیرم و موهای سفید پدرم را نوازش کرده و بوسه بزنم. دنیای من قرار نبود این طور باشد، دور از خانه، دور از پدر و مادر و دوستان. ما قرار بود در دنیایی زندگی کنیم که رویای ساختنش را داشتیم و حالا در دنیای آنها، با قوانین آنها و در توهم توانایی تغییر زندگی میکنیم. نه تنها دیگر اتاقی از آن خود نداریم بلکه زندگیمان نیز در تسخیر آنهاست. آنها ما را از خودمان ربودهاند.