اتاقی از آن خود

دسته‌ها
روزنوشت

به پیانوی آرامش‌بخش شوبرت گوش می‌دهم و نگاهم بین آسمان ابری پنجره‌ی سمت راستی و صفحه‌ی سفید باز روی لپ‌تاپ در نوسان است. خیلی وقت است که ننوشته‌ام، بیش از ده سال. نوشتن گاه و بیگاه، نوشتن فیسبوکی و اینستاگرامی برایم حس نوشتن ندارد. مثلا قدیم‌ها وبلاگ بود و آدم‌ها مشتاق خواندن نوشته‌های آنهایی که حرفی برای گفتن داشتند. نظر هم می‌دادند، گاه به مهر و گاه به خشم. وبلاگ برای نویسنده اما دریچه‌ای رو به دنیای بیرون بود. وبلاگ می‌شد جایی باشد برای اینکه خودت باشی و تا جایی که دلت می‌خواهد اجازه دهی دیگران تو را بشناسند یا مکانی برای نمایش آنکه نیستی یا آرزویش را داری که باشی. برای من بیشتر جایی بود که می‌توانستم از دیدگاه‌هایم بنویسم، بی‌پروا باشم و برای آنچه باور داشتم بجنگم.  

تا اینکه فضای مجازی به ظاهر هر روز بزرگتر اما در واقع کوچکتر شد، توییتر آمد، فیس‌بوک، اینستاگرام و … . می‌گویم کوچکتر شد زیرا چه تولید کنندگان محتوا و چه دنبال‌کنندگان به بهانه‌ی دنیا تغییر کرده است و باید به روز بود، اغلب عادت کرده‌اند کوتاه بنویسند گاهی در حد یک خط، کوتاه بخوانند، سریع و ضربتی اظهارنظر کنند، بیهوده و بی‌انتها بحث کنند و همه‌ی اینها هر چی جنجالی‌تر، هر چه خشمگین‌تر، هر چه شخصی‌تر در نتیجه پرطرفدارتر، با لایک‌ها و بازدیدهای چشمگیر و از جایی، دیگر محتوا مهم نبود و نیست، مهم سلبریتی بودن است با توانایی به نمایش گذاشتن شخصیتی مخاطب‌پسند. مطالب تحلیلی کمتر خوانده می‌شوند، سایت‌های آموزشی مخاطب کمتری دارند و برعکس آنجایی که خبر از زندگی خصوصی و حاشیه باشد همیشه شلوغ‌ است.

راستش میان این همهمه و بی‌قراری‌های ذهنی که مدام می‌پرسد خوب حالا که چی؟ تصمیم به داشتن “اتاقی از آن خود” کار آسانی نبود. روزهایی هستند که دلم می‌خواهد بنویسم از همه چیز، از خودم، از آسمان این شهر که همیشه ابری‌ست و از کوچه‌های دلتنگی یا نظرم در مورد فلان مطلبی که خوانده‌ام، یا تاثیر آن خبر عجیبی که ویرانگر است، روزهایی هم هستند که دستم پی هیچ قلم و کلیدی برای نوشتن نمی‌گردد، در سکوت به غار خود پناه می‌برم. نمی‌دانم چقدر پی‌گیر خواهم بود، چقدر مستمر خواهم نوشت یا روزهای غارنشینی چقدر طولانی خواهند بود اما در جایی از وجودم اتاقی می‌خواهم از آن خود. جایی که با نوشتن، خودم را دوباره دریابم. آنچه آموخته و تجربه کرده‌ام را به اشتراک بگذارم، از دیگران بیاموزم و به بهانه‌ی نوشتن، بیشتر مطالعه و تحقیق کنم. صفحه‌ی سفیدی که کلمات را روی آن بریزم و کسی جایی حتی بی‌آنکه بدانم آن را بخواند.

شاید برای من، چهل‌وپنج‌سالگی زمانی باشد برای شکستن سکوت، برای نوشتنی دوباره. اینجا اتاقی ست از آن خودم که گاهی در آن می‌نویسم، پنجره‌ی این اتاق اما رو به خیابان است بی هیچ پرده‌ای. حق سرک کشیدن برای همه‌ی رهگذران محفوظ است. لطفا اگر خواستید صدایم کنید ضربه‌ای کوچک بر شیشه یا سنگریزه‌ای کفایت می‌کند، سنگ و گلوله لازم نیست، “نرم و آهسته بیایید، مبادا که ترک بردارد چینی نازک تنهایی من.”