پیش از هر چیز لازم به یادآوریست که هدف این مطلب، نقد و بررسی برنامهی مهمونی آقای طهماسب نیست بلکه شخصیت بچه و بحثهای پیرامون ادب او بهانهی خوبیست که به موضوع فحش در کودکان پرداخته شود. بچه که در کنار تالار عروسی و در کوچه و خیابان گل میفروشد تصویر ناآشنایی برای شهروندان ایرانی نیست. کودکی که در سن تحصیل و بازی و رشد، به اجبار، مسوولیت تامین خود و گاه خانواده را عهدهدار شده و به کودک کار و خیابان معروف است. از نظر برخی، این کودکان در عین “ترحمبرانگیز” بودن، ممکن است فحاش، دزد و خطرناک هم باشند و هر کس بنابر دیدگاه خود با آنها برخوردی دارد، یکی پول، یکی ساندویچ و دیگری آزارش میدهد. مسوولان نیز آنها را به شکل معضلی میبینند که باید از سطح شهر پاک شده و بساط خود جای دیگر پهن کنند. جایگاه انسانی این کودکان و حقوق آنها به به ترحمهای لحظهای، نوازش و گاه لبخندی غمانگیز نزول پیدا کرده و از طرف دیگر وسیلهای برای اعمال قدرت صاحبان قدرت شده است.
کودکِ برنامهی مهمونی هم کودکِ کار و خیابان است. گل میفروشد، تنهاست، به مدرسه نمیرود و مانند بسیاری از کودکان دیگر مقاومت اولیه در مورد مدرسه رفتن دارد هر چند که ممکن است دلایلش مانند آنها نباشد زیرا او تنهاست و میداند مسوولیت تامین مخارجش با خودش است، اولویت او تلاش برای بقاست و مدرسه به تنهایی بدون حمایتهای دیگر او را زنده نگه نمیدارد حتی اگر آرزوی قلبیاش باشد انکارش میکند که راحتتر با نبودنش کنار بیاید. به او تحمیل شده که با رنج و زحمت به تنهایی خودش را تامین کند. امیدی به تغییرات مقطعی ندارد آنقدر که به جای خوابی کف آشپزخانه هم راضیست، مگر قرار است چند روز بماند. کار را آن چیزی میداند که در حال حاضر از پسش برمیآید و میتواند تصور کند، آنقدر که به پیشنهاد فریبنده برای ایفای نقش در یک فیلم هم پاسخ منفی میدهد چون آن را کار نمیداند و برایش آشنا نیست. زود عصبانی میشود، ناسزا میگوید و البته اینبار مردم با فحشهایش میخندند و قربان صدقهاش میروند. هر در آغوش گرفتن و ابراز مهری را با کنترل پیش میبرد که مبادا بیشتر شود و او به آن عادت کند. خطوطش را با اطرافیان مشخص میکند. هنوز در مورد قابل اعتماد بودن آقای مجری مردد است اما دلش نمیخواهد او را با کسی تقسیم کند. فحش میدهد اما آقای مجری کتکش نمیزند، ترکش نمیکند و این با تجارب پیشین او در مواجهی دیگران با بیادبیش همخوانی ندارد. احساساتش برای خودش هم ناآشنا هستند و همین او را عصبانیتر میکند. در حالی که آقای مجری سعی در آموختن ادب به وی دارد، بچه تلاش میکند فحشهایش را به شکل معتدلتری بیان کند اماهر جور شده بیان کند. این تلاش بچه شاید خندهدار یا تاکیدی بر تربیتناپذیر بودن او به نظر برسد اما بچه نه قصد دارد شما را بخنداند و نه دلش میخواهد به جرم بیادبی طرد شود. او دارد دست و پا میزند. او یک کودک است که چه در خیابان کار کند و چه در مدرسه در حال تحصیل باشد، چه در خانوادهای متمول بزرگ شده باشد و چه در خانوادهای با مشکلات اقتصادی فراوان، چه به خاطر گلهایش در سر چهارراه و چه به خاطر لگد همکلاسی، دعوا میکند و فحش هم میدهد چون کودک است و اینجا همان نقطهایست که بیننده باید از خود بپرسد اساسا چرا کودکان فحش میدهند و چرا ممکن است کودکان آسیبدیده، واکنش خشمگینتری داشته باشد؟ چرا فحاشی در کودکان گاهی خندهدار اما در اکثر مواقع نفرتبرانگیز است؟ در ادامه به طور مختصر پرسشهای مزبور را مرور میکنیم.
فحش یک ابزار است.
اساسا فحش برای انسان یک واکنش دفاعی نابالغ ناشی از ناتوانی، یک ابزار است، ابزاری برای تخلیهی هیجان و بیان خشم، اضطراب، اعمال قدرت در فقدان منطق، جلب توجه و یا آزار و تحقیر دیگری. کودکان هم از این قاعده مستثنی نیستند با این تفاوت که اتفاقا کاربرد فحش برای آنها بیشتر از بزرگسالان است و دم دستترین ابزاریست که میتوانند برای بیان خود به آن متوسل شوند. کودکان بنا به سن خود گاه ذخیرهی لغت کافی بر بیان دقیق احساسشان ندارند و هنوز به شناخت کافی برای تمییز و نامگذاری حسی که تجربه میکنند نرسیدهاند. آنها نمیدانند که این حس خشم است یا اضطراب، احساس گناه است یا شرم، نیاز به توجه است یا افسردگی. بنابراین فحش برای آنها کاربرد رهایی از این حس، هر چه که هست را دارد. کودک در پاسخ به بزرگسال یا واکنش به چیزی که جای دیگر اتفاق افتاده، کلماتی را به کار میبرد که گاه حتی از معنی آن آگاه نیست اما نحوهی گفتن و نتیجهای که از مشاهدهی واکنش فرد بزرگسال میگیرد به او آرامش میدهد هر چند که ممکن است بعد از چند دقیقه با شرم، احساس گناه و بد بودن همراه شود. فحاشی کودکان زنگ هشداریست برای فرد بزرگسال تا بداند کودک نیاز به بیان چیزی دارد که در بیانش ناتوان است. عصبانیت، نارضایتی، نیاز به توجه و دیده شدن، افسردگی، احساس گناه، احساس طرد شدن، به اندازهی کافی خوب نبودن، شرم و احساسات دیگر. ریشهی این احساسات بیان نشده میتواند در خانه یا هر جای دیگری باشد، مثلا پرخاشگری یکی از اعضای خانه، ناظم مدرسهای که قیچی به دست ردی بر سر نوجوان میاندازد، مربی ورزشی که بدن کودک را تحقیر میکند، رانندهی سر چهارراه که گل کودک گلفروش را میگیرد و نه تنها پول نمیدهد بلکه آزارش میدهد و بسیاری موارد دیگر که کودک خود را در مقابل آن آدمها ناتوان دیده و تنها چارهاش فحش و فریاد است.
پس به جای پیشرفتن به این جهت که کودکان پاک و مقدس هستند و فحش دادن آنها یک تابوی بزرگ است، بپذیریم که کودکان هم فحش میدهند و در جستجوی چرایی آن باشیم. کودک کار و خیابان هم نه تنها از این قاعده مستثنی نیست بلکه اتفاقا درجامعهای که نه تنها حضور او به عنوان کودک پذیرفته و حمایت نشده بلکه تلاش وی برای زنده ماندن نیز وسیلهای برای تحقیر و آزارش شده است باید بتواند از خودش به تنهایی دفاع کند، ادای بزرگترها را دربیاورد، حرفهای گنده گنده بزند، فحش بدهد، مشتی درهوا پرتاب کند تا شاید کسی در نهایت او را جدی گرفته و رنجهایش را ببیند. کاری که آقای مجری برنامهی مهمونی میکند، او را میبیند، با او به گفتوگو مینشیند و مثل یک انسان برخورد میکند. آقای مجری ادعای توان تغییر شرایط حاکم را ندارد، نمیتواند سرنوشت بچه را تغییر دهد اما صرفا برای رضایت خودش هم پولی در کاسهاش نمیاندازد و رهایش نمیکند. بیتفاوت نیست و البته مثل بسیاری از بزرگترها راه مواجهه با فحاشی کودک را نمیداند. همین است که تصمیم میگیرد به او ادب بیاموزد و اینجا آقای مجری نیاز به تجدیدنظر و کسب اطلاعات بیشتر دارد زیرا شما شاید بتوانید به هر وسیلهای کودک را در لحظه، وادار به سکوت یا به کار بردن کلمات بهتری کنید اما به محض خروج از آن محیط، اولین فحش نثار خودتان خواهد شد. کودکان بر خلاف تصور ما به تناسب سن و بنابر معیارهای خودشان همه چیز را به خوبی درک میکنند. آنها مثل هر موجود زندهی دیگری راههای فرار برای بقای خود را بررسی کرده و بر اساس توانشان تصمیم میگیرند که مثلا بهتر است الان حرف گوش دهند و به نتیجهی دلخواه خود برسند و یا مقاومت کنند. این به معنای بد و شرور بودن نیست بلکه رشد روانی کودک برای زنده ماندن، او را به آزمون و خطا وا میدارد و به همین دلیل است که گاهی “زرنگبازیهای” آنها از نظر بزرگسالان ساده و خندهدار به نظر میرسد. آنها در حال آموختن هستند، همان کاری که ما در کودکی انجام دادهایم. همانکاری که شخصیت بچه انجام میدهد و گاهی سر حرفش میایستد و اصرار میکند و گاه مظلوم میشود و سر کج میکند. او تو سری خور نیست بلکه روشهای مختلف را روی فرد بزرگسال امتحان میکند تا به خواستههای کودکانهاش برسد مثل همهی کودکان دیگر.
فحش آموختنیست.
خانواده: کودکان به دلایل مختلفی فحش میدهند که به تناسب بازخوردها تقویت و تثبیت و یا به مرور زمان کم میشوند. استفاده از فحش در کودکان الزاما ربطی به طبقهی اجتماعی ندارد و گاهی کلمات آنها بازگویی آنچیزیست که در خانواده یاد گرفتهاند. خانوادهی پرخاشگری که راه گفتوگوی منطقی یا حتی دعوای عاری از فحش را ندارند ناخودآگاه به کودک میآموزند که خشم خود را با فحش و خشونت بیان کنند و بعد میکوشند با نوع دیگری از خشونت، استفاده از این کلمات را برای کودک ممنوع کنند که معمولا با شکست مواجه میشوند.
محیط بیرون: حتی اگر خانواده هم برای متعادل نگه داشتن فضای خانه و پرهیز از به کار بردن کلمات نامناسب تلاش کند، کودکان در محیط مهدکودک، مدرسه و کوچه و خیابان از بزرگترهای دیگر و به ویژه از گروه همسالان خود میآموزند که خشم و پرخاشگری چیست و گاهی از نتایج لذت برده و سعی در به کار بردن آن دارند.
رسانه و فضای مجازی: خانواده بزرگترین کنترلگر دنیا هم که باشد در دنیای امروز که با رسانه و فضای مجازی احاطه شده است نمیتواند تمام ورودیها را کنترل و مسدود کند. کارتونها و فیلمها، برنامههای طنز و کمدی، شوهای تلویزیونی همه و همه مملو از کلماتی هستند که شاید زمانی برای کودکان تابو بودند اما حالا به ابزاری برای تفریح و سرگرمی تبدیل شدهاند. و البته نیاز به یادآوری نیست که تاثیر رسانه و فضای مجازی هم به دلیل ماهیت آن و هم خاصیت تکرارشوندهای که دارد آن هم از زبان افراد معروف و صاحب نام، از خانواده و محیط خارج آن بیشتر است.
پاسخ به ناسزاگویی در کودکان
تشدید تمایل به ناسزاگویی در کودکان تا حد زیادی بستگی به واکنش خانواده، مدرسه و جامعه دارد. هر چه کودک کوچکتر است، فحشها خندهدارتر به نظر میرسند. شکلی که آنها تلفظ میکنند، قد و بالای کوچکشان با آن چهرهی معصوم و بانمک، شنیدن ناسزا را کاملا غیرمنتظره و گاه خندهدار میکند اما دریافت کودک از خندهی دیگران این است که چیز بانمکی گفتم، همه خوشحال شدند و من مورد توجه قرار گرفتم. شما هم اگر جای او بودید کاری با این همه محاسن را ترک نمیکردید.
قبل از هر واکنشی نسبت به فحش کودکان، به حالتی که با شنیدن آن فحش در خودتان ایجاد میشود دقت کنید و از خودتان بپرسید چرا. برای مثال کودک فحش میدهد و شما احساس شرمساری میکنید که دیگران چه فکر میکنند و از تصور آن خون به مغزتان نمیرسد و با فریادی سعی در متوقف کردن کودک دارید. یا توقع ندارید کودکی که معصوم و “تمیز” تربیت کردهاید چنین کلمهای را به زبان بیاورد. در حقیقت او با فحاشی، شکست شما در “والد خوب بودن” را یادآوری میکند و باز واکنشتان شخصی و بسیار تند خواهد بود. یا کودک غریبهای که فحش میدهد قدرت شمای بزرگسال را زیر سوال میبرد. اما کودک قصدش هیچکدام از این برداشتها و برداشتهای دیگر نیست. او فقط میخواهد چیزی را بگوید که نمیتواند، حتی اگر نوجوان باشد. به جای واکنش هیجانی به کودک، بدون پرسشهای کلافهکننده، رفتار کودک را بررسی کنید، به دنبال دلیل آن باشید، چه زمانهایی این اتفاق میافتد، چقدر تکرار شونده است. خود را در موقعیتهای مختلف جای کودک بگذارید و همدلانه سعی کنید موقعیت و چیزی که باعث ناراحتی وی شده را درک کنید. با او در مورد آسیبی که فحش و خشونت کلامی به دیگران میرساند صحبت کنید واینکه شما هم این فحشها را بلد هستید اما چون به دیگران آسیب میزنند به کار نمیبرید و در عوض با آنها حس بدی که دارید را درمیان میگذارید. اینگونه کودک متوجه میشود که شما سعی در تربیت و نصیحت او ندارید بلکه میخواهید احساسات او را بشناسید و درک کنید. آقای مجری برنامهی مهمان هم شاید یک روز از بچه بپرسد که چرا نشستن مگس رو گلها ناراحتش میکند؟ چه حسی در آن لحظه داشته که انقدر عصبانیش کرده و تصمیم به تنبیه مگس گرفته؟ به نظرش اگر بال مگس را بکند زندگی مگس چه میشود؟ شاید آن وقت بچه توضیح دهد که گلها برای او فقط گل نیستند و از احساساتش بگوید. البته که زبان گشودن در مورد احساسات شخصی نیاز به زمان، اعتماد، همدلی و صبر دارد.
تاثیرپذیری کودکان از رسانهها و نقش خانواده
واقعیت این است که به مدد پیشرفت تکنولوژی دسترسی کودکان و نوجوانان به تولیدات رسانهها و فضای مجازی فراتر از کنترل خانوادهها است. اینکه آیا این امکان مفید یا آسیبرسان است در این مطلب نمیگنجد اما بهتر است تغییرات دنیای جدید را دید و پذیرفت که با پاک کردن صورت مساله به راه حل نمیرسیم و اساسا راه حل کوتاه، سریع و یک بعدی هم وجود ندارد. در جهانی که کودکانش با همهی وجودشان مفاهیمی چون جنگ، فقر، کاردر دوران کودکی، بیماری و مرگ و میر نزدیکان، تنفروشی، کودک همسری و خودکشی را تجربه میکنند، به خصوص در جوامعی که کودک محور نبوده و حقوق کودکان را حتی در سطح بینالمللی، مشروط پذیرفتهاند، نمیتوان برای تعریف سن کودکی تنها به کنوانسیون حقوق کودک ارجاع داد و از تاثیرات روانی و اجتماعی آنچه زیستهاند غافل ماند. بخشی از این تاثیر برمیگردد به ورود زودهنگام کودکان به دنیای بزرگسالی که الزاما با بلوغ فکری یا جسمی همراه نیست. بنابراین ما با جامعهای مواجه هستیم که از یک سو کودکان بدون کسب مهارت کافی در معرض مسوولیتهای بزرگسالی قرار میگیرند و از سوی دیگر هنوز از لحاظ جایگاه اجتماعی و حقوقی و همچنین در چشم بزرگسالان کودک به حساب میآیند. این کودکان و نوجوانان گاهی برای اثبات آنکه دیگر بچه نیستند به سمت نمادهای بزرگسالی میروند بدون آنکه راه محافظت از خود در مقابل خطرات احتمالی را بدانند. همذاتپنداری و یا تقلید ناآگاهانه از شخصیتهای رسانه یا فضای مجازی از آن جمله است. همچنین گاه خانوادهها با تصور اینکه کودکان چیزی متوجه نمیشوند یا اصلا اهمیتی ندارد، کودک را بدون هیچ راهنمایی و حمایتی در برابر دنیای عریان و وحشی رسانه و فضای مجازی قرار داده و حتی در راستای همدلی با آنچه میبینند و میشنوند به بازتولید کلیشهها و استانداردهای آسیبرسان و قلابی میپردازند.
در چنین شرایطی لازم است والدین هم سطح آگاهی خود را بالا ببرند و هم به فرزندانشان کمک کنند تا تولیدات مزبور را آگاهانه تماشا و تجزیه و تحلیل کنند. اولین قدم، توضیح کامل و دقیق به کودک است که چرا یکسری برنامهها مناسب او نیستند و چه برنامههایی را میشود جایگزین کرد. کار آسانی نخواهد بود و یک شبه به نتیجه نخواهید رسید. اما اگر کودک یا نوجوان به تلفن هوشمند و شبیه آن دسترسی داشته و همچنین در ارتباط تنگاتنگ با گروه همسالان خود باشد، نظارت بر دسترسی او به برنامههایی که مناسب سنش نیست دشوار است. گذشته از فضای مجازی، دسترسی به رسانهها و تولیدات مربوطه نیز آسانتر از آن است که بشود تنها به اعمال محدودیت فکر کرد. بنابراین به جای تعیین خط قرمز بهتر است محیطی فراهم شود که والدین و فرزندان با هم به تماشای فیلم و برنامهها بپردازند و بعد در مورد آنچه دیدهاند صحبت کنند، اینکه مثلا چه کلیشههای جنسیتی، نژادی، قومی، مذهبی و شبیه آن مطرح شده، چرا این کلیشهها بازتولید میشوند، چه پیامدهایی با خود دارند و چگونه میشود آنها را متوقف کرد.
البته گاه خانواده و والدین آنقدر درگیر تامین مایحتاج زندگی هستند که به سختی وقتی برای چنین گفتوگوهایی میماند واگر دیگران به عنوان معلم مدرسه و مهد کودک، مربی ورزشی و آموزشی، دوست و آشنا، نویسنده و کارگردان برنامههای تلویزیونی و رادیویی و محتوای اینترنتی، خود را مسوول بدانند میتوانند به افزایش آگاهی کودکان کمک کرده و جلوی آسیبهای احتمالی را بگیرند به شرط آنکه در درجهی اول مسوولیت خود را برای آگاه شدن و بعد آگاهسازی بپذیرند.